نشاندن تیر دعا به کمان اجابت

...
۱۴۰۱/۱/۳۱ چهارشنبه
(0)
(0)
نشاندن تیر دعا به کمان اجابت
نشاندن تیر دعا به کمان اجابت


♦️✅ نشاندن تیرِ دعا در کمانِ اجابت...

(1)

شب بود،

شب قدر.

قدری بود و ما قدرِ قدر دانسته،

و اعضا و جوارح هر یک به کنجی نشسته.

و مباحثه­ای بزرگ

ـ بل محاکمه­ای ـ

در گرفته.

گویی زمانِ حساب در رسیده،

و جمله در محضر وجدان، حاضر،

تا مگر قدر و مقدار هر کس مشخص شود.

شاهدان هر یک به شهادت حاضر،

و هر کدام به‌گونه‌ای غمگین،

و نالان از خطاهایی که به دست‌شان در گرفته بود.

قلب گفت: «گناه من چیست وقتی آدمی مرا فروخت به شیطان

ـ به ثمن بخس ـ »

دست گفت: «چه جای سرزنش مرا، که خطاکار، آدم است؛

او که مرا به راه خطا بُرد هر زمان.»

پا گفت: «خود انصاف دهید.

مرا به مجلس اشرار چه جای رفتن بود،

اگر او ـ آدمی ـ در حق من چنین جفا نمی­کرد؟»

گوش به فغان آمد:

«مرا تمایل نغمه­های ناصواب نبود

اگر این سیاه‌کار ـ انسان ـ

کلید گناه بر درگاه وجودم نمی­فکند.»

چشم گفت: «چه بسیار که در خواب غفلت فروخفت،

و چشم خویش از زیارت اسحار فروبست،

حال آن که خود شنیده بود

ـ گوش، شاهد است ـ

بارها ذکر قبیله پاکان را،

آن‌گاه که به دامن یار می­آویختند،

از دست ساحران سحر

ـ این حرامیانِ صحبت اسحار ـ

و بر لب‌شان مدام جاری بود که:

اللهم نبِّهنی فیه لبرکات اسحاره.

(2)

داستان ادامه داشت.

آدمی

ـ این غافل از سحوری اسحار

و فرورفته در مکاید ایام ـ

در شب قدر،

در محکمه وجدان،

شرمگین بود و سر افکنده.

از محضر دادگاه فرصتی دیگر خواست.

و همگان را، از شاهد و قاضی،

به یاری طلبید،

مگر که از سیاهی پرونده خود بکاهد.

و در شب قدر،

تقدیر خویش از سر نویسد.

شاهدان، سخن به محضر یار بردند

و او را به لیالی قدر سوگند دادند

با این امید که ابر رحمتش دیگر بار

باران به چشم خطاکار آدمی شود.

رحمت یار بر غضبش پیشی گرفت

و آدمی را مهلتی دیگر داد،

مگر که از خجالت عشق درآید.

او نیز تیر امید در کمان تضرع نهاد،

باشد که به هدف اجابت نشیند.

نخست از قلب آغاز کرد

با این امید که دیگر بار جمال یار در آینه اش هویدا شود،

و با خود زمزمه کرد:

و نَوّر فیه قلبی بضیاء انواره.

(3)

قلب به تنهایی چاره‌ساز نبود.

دیگر شاهدان ـ اعضا و جوارح ـ

نیز هر یک را سهمی بود.

و بی یاری آنان کار به­سامان نمی­رسید.

این بود که دیگر بار

در دادگاه وجدان

و در لیالی قدر

آدمی دست تمنا به ستارگان آسمان داد،

و جان به خنکای نسیم سحرگاهی سپرد.

آن‌گاه نورِ نوران را به ذمه قلوب عارفان برد،

مگر که سطوت نورانی عشق

همه اعضای او را

به ناز نگاه خود متبرک سازد.

در این حال بود و وصف حالش چنین:

و خذ بکل اعضایی الی اتّباعِ آثاره.

بنورک یا مُنوِّر قلوب العارفین.

 

(برگرفته از کتاب «رمضان، ضیافت ناز، جلوه نیاز»، حسینعلی رحمتی)
31 فروردین 1401
@harahmati

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
آمار سایت
مشاهده کامل آمار